مصطفی فروتن تنها

مصطفی فروتن تنها
آخرین نظرات

۱۳ مطلب با موضوع «خاطرات» ثبت شده است

... و من روی ابرها!

شنبه, ۲ ارديبهشت ۱۳۹۱، ۰۵:۰۰ ب.ظ
- یادش بخیر روزهایی که هنوز دبستانی بودم. هال خانه‌مان را سنگ‌کاری می‌کردند و من 9 صبح یک روز درمیان به کلاسهای تابستانی پایگاه شهید برگی می‌رفتم.
- یادش بخیر روزهایی که کتاب «برنامه زندگی روزانه یک مسلمان» را از کتابخانه پایگاه گرفته بودم و چند ماهی تحویل نداده بودم. بالاخره وجدان درد گرفتم و با یک اسکناس 50 تومانی به عنوان جریمه آن را به کتابخانه برگرداندم!
- یادش بخیر روزهایی که علی آقای خوش اخلاق خونیکی، در آن سالهای دور، نامم را برای اولین بار به عنوان مکبر روی شیشه‌های قفسه‌های قرآن مسجد زده بود. مکبر نماز صبح. و چقدر نگران بودم که خواب نمانم. به بابا گفته بودم مرا بیدار کند و به مسجد رفتیم. و من برای اولین بار، مکبر شدم. نماز صبح به امامت حاج آقای موسوی که الان در مسجد جواد الائمه حضور دارند.
  • میم فروتن

پیرمرد و سوال عجیب قرآنی

جمعه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۰، ۰۲:۰۶ ب.ظ
عصر یکی از روزهای گرم (!) زمستان 88، تهران، بزرگراه شهید چمران، ایستگاه اتوبوس پل مدیریت. منتظر بودم تا اتوبوس بیاد که ناگهان پیرمردی لاغر اندام، نزدیکم آمد و پرسید: «دانشجویی؟» گفتم: بله! بدون هیچ مقدمه و بحثی پرسید: «پیامبری که شیر مادر نخورد؟» من که تعجب کرده بودم و دلیل این کارشو نمی‌دونستم یه خورده فکر کردم و گفتم: حضرت آدم (ع). گفت: «قرآن می‌خونی؟ اهلش هستی؟» ...
  • میم فروتن

از جواد فروغی تا استاد بهنام + کلیپ

پنجشنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۰، ۰۹:۰۶ ب.ظ
یادم می‌آید بچه که بودم یعنی دبستان که می‌رفتم مادرم به من روخوانی قرآن یاد می‌داد. تقریبا هر روز قرآن کوچک کیفی زیپ‌دارش را می‌آورد و باز می‌کرد و به من می‌گفت قرآن بخوان. می‌نشست و اشتباهات روخوانی‌ام را می‌گفت. همین چند روز پیش بود که باز به یاد آن روزها افتاده بود و می‌گفت: تو کلاس پنجم دبستان که بودی قرآن را روان و بدون اشتباه می‌خواندی و افسوس می‌خورد که چرا فرزندان دیگرش را نتوانسته این‌گونه آموزش دهد.
  • میم فروتن