مصطفی فروتن تنها

مصطفی فروتن تنها
آخرین نظرات

... و من روی ابرها!

شنبه, ۲ ارديبهشت ۱۳۹۱، ۰۵:۰۰ ب.ظ
- یادش بخیر روزهایی که هنوز دبستانی بودم. هال خانه‌مان را سنگ‌کاری می‌کردند و من 9 صبح یک روز درمیان به کلاسهای تابستانی پایگاه شهید برگی می‌رفتم.
- یادش بخیر روزهایی که کتاب «برنامه زندگی روزانه یک مسلمان» را از کتابخانه پایگاه گرفته بودم و چند ماهی تحویل نداده بودم. بالاخره وجدان درد گرفتم و با یک اسکناس 50 تومانی به عنوان جریمه آن را به کتابخانه برگرداندم!
- یادش بخیر روزهایی که علی آقای خوش اخلاق خونیکی، در آن سالهای دور، نامم را برای اولین بار به عنوان مکبر روی شیشه‌های قفسه‌های قرآن مسجد زده بود. مکبر نماز صبح. و چقدر نگران بودم که خواب نمانم. به بابا گفته بودم مرا بیدار کند و به مسجد رفتیم. و من برای اولین بار، مکبر شدم. نماز صبح به امامت حاج آقای موسوی که الان در مسجد جواد الائمه حضور دارند.

- دلم برای آقای عافی تنگ شده. می‌گفت من در فیلم «توبه نصوح» حضور دارم. یادش بخیر روزهایی که میکرو را از ایشان به کرایه می‌گرفتیم و چه ذوقی می‌کردیم با قارچ‌خور!
- یادش بخیر صفا و صداقت آقای معزی، فرمانده سابق پایگاه. در و دیوارها را رنگ کردیم و کمد جدید و پنجره کتابخانه...
- یادش بخیر روزهایی که حمید آقای خراشادی من را مسئول کتابخانه کرد و با چه شوق و ذوقی شروع کردم به جارو کردن کف کتابخانه. شماره‌بندی جدید، و یک‌جا کردن کتب تکراری. وقتی کتاب‌های جدید برای کتابخانه می‌خریدند من چقدر خوشحال می‌شدم. و چقدر از آن کتابهای مرجع قرمز رنگ خوشم می‌آمد! مثل یک کارمند صبح و بعدازظهر می‌رفتم به کتابخانه؛ البته با علاقه‌ای وصف‌ناپذیر نه به زور و نه به خاطر هیچ چیز دیگر.
- یادش بخیر کلاس مربوط به واکنش‌ها یا آزمایش‌های شیمی بود که علی آقای یادگاری، ارائه می‌داد و من و برادرم تنها افراد حاضر در کلاس بودیم! ولی چه ارائه‌کننده خلاقی داشت!
- یادش بخیر کلاس‌های تابستانی حاج آقای خوش‌اخلاقی که به ما بزرگ‌ترین کلمه سر هم قرآن یعنی «فاسقیناکموه» را یاد داد. فقط همین یادم مونده! اون روزها با آقای نوری یا محمدپور رقابت داشتم! و همیشه از معلم، یک شیشه عطر باریک و خاص هدیه می‌گرفتم. چند ماه پیش (1390) در منزل آقای مجنونی بنیاد حفظ آثار، روضه‌ای بود که روحانی‌اش به شدت برایم آشنا بود. دچار شک و تردید بودم ولی چیزی به ایشان نگفتم تا اینکه بالاخره چند روز پیش در مسجد امام هادی (ع) در میدان جماران، دیدم امام جماعت، همان روحانی است. رفتم کنار ایشان و گفتم که شما همانی نیستید که شیشه‌های عطر جایزه می‌دادید؟ و گفت: بله. من همانم! حاج آقای ترابی. وای که چقدر خوشحال شدم... از بقیه بچه‌ها و از ادامه تحصیل و ازدواجم پرسید. و من روی ابرها بودم!
 
  • میم فروتن

پایگاه شهید برگی

نظرات (۱۰)

سلام منم بیرجندیم!
واقعا یادش بخیر!
مو هم اوقذر خاطره درم ازی کتاب دیر بردنو!
اوقذر پول اَمو بستوندن که مگو!
واس چی اینقد دیر به دیر آپ میکنین؟!!!!!!!!!!
سلام همشهری بزرگوار
تا آخر ای ماه، چار مطلب تو صف انتشاره!
ولی در کل سر مو خیلی شلوغه. بر همی دیر به دیر مشوده.
  • دخترک همشهری
  • اشکاله ندَره همشهری!!!
    اخه وبلاگ بیرجندی جماعت کمه!!!!!!
    یکی هم که آپ میکنه میره تا سال بعد!!!!
    منم که عخش مطلب طنز!!!!
    کلا موفق بـَشـِـی همشهری!!!ایشالا تندتر اَ تو صف انتشار بـِـدَرَده!!!!
  • دخترک همشهری
  • لینکاتون اکثرا بیرجندین؟؟؟؟؟
    پاسخ:
    نصفشون تقریباً بله.
    سلام آقا مصطفی!
    چند مدته ندیدمت دکتر کجایی یه سر هم به ما بزن
    پاسخ:
    سلام سید
    حالا فهمیدم کنی!
    چند بار مسجد توحید بیومدم نبودی!
    بله .... آدمی چکار کنم دگه
    عمرو تنده مگذره
    بفرمای که بعد از سالها دوبره بیومدی و مسئولیت خطیر فرهنگی ره تقبل کردی
    و 3 نفر جانشین که منتظرند که شما حرفی بزنی و گوین چش.
    http://darim.ir/post/219
    سلام دوست خوبم
    چقدر مطالبتان مفید است خوشحالم که با شما اشنا شدم
    پاسخ:
    سلام بر شما
    متشکرم از لطف شما
    سلام
    از مشاهده ی این وبلاگ لذت بردم
    موفق باشید
  • کامبیز یوسفی
  • سلام به همه دوستان
    من تقریبا بچه انقلابم متولد 1357 زمان جنگ رو همچین بگید نگید یکمیشو یادمه .سوم دبستان بود پسر خالم رو کرده بودن مکبر مسجد محلشون من حسودیم میشد در واقع حسودی نمیشه گفت غبطه میخوردم که چرا من مکبر نیستم البته صدای من زیاد خوب نبود . خوشبحال اقا مصطفی که مکبر مسجد هم بوده
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.